ج در آئینه شعر خاقانی

خاقانى یکى از شعراى توانمند و خوش طبع قرن ششم هجرى قمرى است که به سال 520 در شروان متولد شد و به سال 595 در تبریز دیده از جهان فروبست.از آغاز جوانى تحت تربیت و پرورش عموى دانشمندش، کافى الدین عمر بن عثمانى، قرار گرفت و به زودى در شعر و شاعرى سرآمد روزگار گردید.در طى عمرش دوبار توفیق زیارت خانه خدا را یافت.بار نخست در سال 551 که در این سفر قصیده‏اى به نام«باکورة الاسفار و مذکورة الاسحار» * در صفت کعبه و مناسک حج سرود که خواصّ مکه، آن را به آب زر نوشتند.سفر دوم وى به مکّه در سال 569 اتفاق افتاد که قصیده مشهور«ایوان مدائن»ره‏آورد همین سفر است.

 


اگر چه پیچیدگى کلام و الفاظ و تصاویر شاعر مانع آن مى‏شود که شعرش چون شعر سعدى و حافظ زبانزد عام شود، امّا همین شاعر پرطمطراق و مطنطن در برابر کعبه چنان رقّت و لطافتى از خود نشان مى‏دهد که مایه شگفتى است.گویى لحظاتى از عالم الفاظ به در مى‏رود؛پرده مادیّت را مى‏شکافد و در فراسوى آن در عالمى مملو از روحانیّت و نورانیّت، همه چیز را دیگرگون مى‏یابد. (*).باکورة الاسفار، در لغت به معنى«نوبرانه سفرها»است.

کیهان اندیشه » شماره 82 (صفحه 158)

 

 

 در برابر کعبه-که آن را عروس کهنسال، * حجره خاصّ جهان داور دارادیرینه عروس،خاتون عرب،و خاتون کائنات‏مى‏نامد، روان مى‏پاشد، اگرچه این کالاى محقّر را قابل پیشکش نمى‏داند:

 

خاقانیا، به کعبه رسیدى، روان بپاش

 

گرچه نه جنس پیشکش است این محقّرش

 

همه عناصر پیرامونش براى او شکلى معنوى مى‏گیرد و از هر چیزى ندایى روحانى مى‏شنود.در کنار شبروانى که به تعبیر او:

 

دم صبح از جگر آرند و نم ژاله ز چشم

 

تا دل زنگ پذیر آینه سیما بینند

 

همه انبیا و امم رفته را مى‏یابد که از نو به زیارت خانه خدا آمده‏اند:

 

گفتى ز انبیا و امم هر چه رفته بود

 

حق کرده در حوالى کعبه مکرّرش

 

در دید خاقانى نه فقط انسانها از انبیا و امم گذشته و حال، لبیک گویان آمده‏اند، بلکه همه موجودات بى‏جان نیز جان مى‏گیرند و گویى از عرش تا فرش همه دعوت حق ر ابه پاسخ«سمعنا واطعنا»اجابت کرده‏اند.ذرّات وجودش نداى«وان من شى‏ء الاّ یسبّح بحمده»(اسرى/44)را نه تنها مى‏شنود، بلکه گویى آن را بعینه مشاهده مى‏کند. آنجا که از آدمیان از اشتیاق رسیدن به کعبه«باد سرد از سر خوناب سویدا»مى‏شنود، از گریه و ناله انسان متعجّب نمى‏گردد؛زیرا هم سو و هم نوا با صوت آدم خاکى در مقابل عظمت الهى در راه رسیدن به کعبه آتش را گریان مى‏بیند و سنگهاى سخت خارا را نالان مى‏یابد:

 

خاک اگر گرید و نالد چه عجب کآتش را

 

بانگ گریه ز دل صخره صمّا شنوند

 

گریه آن گریه که از دیده آتش بینند

 

ناله آن ناله که از سینه خارا شنوند

 

اما این گریه و ناله عشق نه فقط در خاک و آتش سارى است که در آسمان نیز شور و شوقى عظیم در موسم حج به پا شده، بانگ عرشیان طنین‏انداز گردیده که وجب مناسک حج را بر مردم اعلام مى‏دارند:

 

عرشیان بانگ«واللّه على الناس»زنند

 

پاسخ از خلق«سمعنا واطعنا»شنوند

 

ستارگان جهت تسبیح حق براى زیارت خانه خدا زیر آمده‏اند:

 

اختران از پى تسبیح همه زیر آیند

 

کآتش دلها قبه زده بالا بینند

 

حتّى آسمان نیز مانند کبوترى به دور کعبه طواف مى‏کند:

 

آسمان در حرم کعبه کبوتر وار است

 

که به امنش ز در کعبه مسمّا بینند

 

آسمان کو ز کبودى به کبوتر ماند

 

بر در کعبه معلّق زن دروابینند

 

و در جاى دیگر:

 

پیش کعبه گشته چون باران زمین بوس از نیاز

 

و آسمان را در طوافش هفت دوران دیده‏اند

 

همین نظر روحانى، او را از دیدار کعبه ظاهر و (*).

 

و آن کعبه چون عروس کهنسال تازه روى.

 

بوده بوده مشاطه‏اى بسزاپور آزرش

 

 

().

 

کعبه را نام به میدانگه عام عرفات

 

حجره خاص جهان داور دارا شنوند

 

 

().

 

کعبه دیرینه عروسى است عجب نى که بران

 

زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند

 

 

().

 

شبروان چون رخ صبح آینه سیما بینند

 

کعبه را چهره در ان آینه پیدا بینند

 

گرچجه زان آینه خاتون عرب را نگرند

 

در پس آینه رومى زن رعنا بینند

 

 

()

 

خاتون کائنات مربع نشسته خوش

 

پوشیده حله وز سرافتاده معجرش

 

 

().اشاره به آیه شریفه:«وللّه على النّاس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلا.»(آل عمران/97)

کیهان اندیشه » شماره 82 (صفحه 159)

 

 

 سیر آفاقى چنان به دیدار کعبه جان و سیر انفسى مى‏شکاند که براى لحظاتى هر چند کوتاه و گذار، سیر آفاق و انفس در جان خاقانى به نحوى درهم مى‏آمیزد که نمى‏توان میان آن دو مرزى شناخت:

 

برگذشته زین ده و زآن شهر و در اقلیم دل

 

کعبه جان را به شهر عشق بنیان دیده‏اند

 

کعبه سنگین مثال کعبه جان کرده‏اند

 

خاصگان این را طفیل دیدن آن دیده‏اند

 

در اعمال و مناسک حج، رمزى از معنویت را جستجو مى‏کند و در پس هر عملى معنایى غیبى را نهفته مى‏بیند و آن را«جان معنى»مى‏داند که در صورت ظاهر جلوه نموده است که البتّه ادراک آن را مختصّ خواص مى‏شمارد:

 

جان معنى است به اسم صورى داده برون

 

خاصگان معنى و عامان همه اسما شنوند

 

سفر حج را به مثابه سفر آخرت مى‏یابد؛ به گونه‏اى که گویى زائران خانه خدا یکبار پیش از مرگ سفر اخروى را در همین دنیا تجربه مى‏کنند:

 

سفر کعبه نمودار ره آخرت است

 

گرچه رمز رهش از صورت دنیا شنوند

 

قربانى منى را رمزى از قربانى کردن نفس مى‏داند؛بدانگونه که ابراهیم خلیل با قربانى کردن اسماعیل در حقیقت نفس خود را در پیشگاه عظمت و مشیّت الهى سر برید:

 

آورده هر خلیلى دلى، نفس پاک را

 

خون ریخته موافقت پور هاجرش

 

و در جاى دیگر قربانى خواص را«نفس انسان» مى‏بیند:

 

بامدادان نفس حیوان کرده قربان در منى

 

لیک قربان خواص از نفس انسان دیده‏اند

 

این اندیشه ژرف عرفانى ونظر باریک روحانى، وى را تا بدانجا به درک عمق اعمال حج مى‏کشاند که از زبان ذبح بى‏زبان منى به گاه قربان شدن‏نغمه شکر مى‏شنود؛گویى لحظاتى جان وى با جان اسماعیل در عرصه قربانگاه ابراهیم پیوند مى‏خورد که به زبان رضا«یا ابت افعل ما تؤمر ستجدونى ان شاءاللّه من الصّابرین»(صافات/102) مى‏گوید:

 

بى‏زبانان بر زبان بى‏زبانى شکر حق

 

گفته وقت کشتن و حق را زبان دان دیده‏اند

 

صحراى داغ و سوزان عربستان را رمزى از پل صراط مى‏شمارد که آن سویش کعبه به مثابه تماشاگه مقصود و جنة المأواى موعود در بستر این زمین پر هیاهو آرمیده است:

 

بر شوند از پل آتش که اثیرش خوانند

 

پس به صحراى فلک جاى تماشا بینند

 

بگذرند از سر مویى که صراطش دانند

 

پسر سر مائده جنة مأوا بینند

 

دشت موقف را با احرام پوشانش به مثابه صحن محشر مى‏یابد و لبیک ایشان را مثال نفخه صور:

کیهان اندیشه » شماره 82 (صفحه 160)

 

 

 دشت محرم، صحن محشر گشته و ز لبیک خلق نفخه صور اندرین پیروزه پنگان دیده‏اند

 

حجرالاسود، این سنگ آسمانى را، داراى جوهره و ذاتى از نور مى‏بیند:

 

خاک پاشان که بر این سنگ سیه بوسه زنند

 

نور در جوهر آن سنگ معبّا بینند

 

و در جاى دیگر از قول روشن ضمیران آن را «خورشید اسمر»مى‏خواند:

 

نسگ سیه مخوان حجر کعبه را از آنک

 

خوانند روشنان، همه، خورشید اسمرش

 

خاقانى به همان اندازه که متأثر از فضاى روحانى کعبه معظّمه است، در مدینه منوره نیز منفعل و شیفته بارقه‏هاى روحانى پیامبر اکرم(ص)است.همان گونه که فضاى مکه را مملو از نور خالص و صرف یافته، مدینه را نیز جایگاه فرشتگان و جلوه‏گاه عرش الهى مى‏یابد:

 

گر به مکّه فلک و نور مجزّا دیدند

 

در مدینه ملک و عرش معلاّ بینند

 

در حرم پیامبر عظیم الشأنى که«شیر مردان به حریمش سگ کهفند همه»خاکش به مثابه سرمه‏اى است که محجوبان از حق، شفاى چشم نابیناى خود را در آن مى‏یابند تا بدان وسیله دیده به دیدار حق گشایند:

 

سرمه دیده ز خاک در احمد سازند

 

تا لقاى ملک العرش-تعالى-بینند

 

و در جاى دیگر ذرّه‏اى از تربت پاک مصطفى(ص)را که از مدینه همراه خود آورده است، آفتاب و دم عیسوى مى‏نامد:

 

صبح وارم کآفتابى در نهان آورده‏ام

 

آفتابم کز دم عیسى نشان آورده‏ام

 

و باز آن را هم سنگ با سوره‏هاى کهف و مریم، حرز بازوى خود مى‏خواند:

 

خاک مشکین که ز بالین رسول آورده است

 

حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند

 

از حرم مصطفوى که به گونه‏اى تلویحى به بهشت مانند شده است اذن دخول به زائرانش مى‏شنود و در مقابل آواى:النبى النبى خلایق، پیامبراکرم(ص)به پاسخ، امتى امتى، ایشان را مى‏نوازد و پیششان خوان کرم مى‏گسترد:

 

به سلام آمدگان حرم مصطفوى

 

ادخلوها بسلام * از حرم آوا شنوند

 

النبى النبى آرند خلایق به زبان

 

امتى امتى از روضه غرّاشنوند

 

مصطفى پیش خلایق فکند خوان کرم

 

که مگس ران آن از شهپر عنقا بینند

 

از دیدن این صحنه که زائران به اقتضاى ادب در این آستان پا از کفش برهنه مى‏کنند، ذهن خلاّقش متوجه آیه شریفه‏«فاخلع نعلیک انّک بالواد المقدّس طوى»(طه/12)مى‏شود و به تعبیرى ظریف و شاعرانه دست مى‏یازد:گویى بارگاه پیامبر اکرم همان وادى مقدس طوى است و موسى(ع) که به آستان بوسى حضرتش آمده، تحت تأثیر شکوه و جلال احمدى از شدت دهشت کفش خود را گم کرده، جهت یافتن آن با گفتن:ارنى، ملتمس تجلّى نور محمدى است:

 

موسى استاده و گم کرده زدهشت نعلین

 

ارنى گفتنش از بهر تجلاّ شنوند

 

و باز براى یافتن«گمشده نعلین کلیم»صداى «والضحى»خواندن خضر به رسم توسل از درگاه طه(ص)شنیده مى‏شود:

 

بهر وایافتن گمشده نعلین کلیم

 

والضحى خواندن خضر از در طه شنوند

 

(*).اشاره به آیه شریفه:«ادخلوها بسلام امنین»(حجر/46)

 

().تعبیر روضه غرّا مأخوذ از حدیث نبوى است:«ما بین قبرى و منبرى روضة من ریاض الجنة».

نویسنده : پزشکی، ناهید سادات

کیهان اندیشه » شماره 82 (صفحه 157)

[ ۱۳٩۱/٧/۳ ] [ ۱۱:٠٢ ‎ق.ظ ] [ عبدالرضاسبزی ]