السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة يا فاطمه الزهراء..

شهادت مظلومانه دخت مکرم نبی اسلام، بانوی دو عالم
حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها تسلیت باد.

زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آيينه پاکي است. زهرا زلال کوثر است. اي هميشه جاري! اي بهار کوتاه! اي ترنم باران وحي! در شکوه مقام تو حيرانم که معرفت به غبار آستان خانه ات بوسه مي زند. برهوت اين دنياي خاکي شايستگي ميزباني چشمه سار هميشه جاري تو را نداشت. تو که در آيينه زخم ها و داغ ها و در هجران پدر، غريبانه زيستي و در وداع شبانه ات با پهلويي بيمار، خانه گلين را به اميد آغوش بهشتي پدر ترک گفتي...


فرياد مظلوميت

زندگى بانوى بزرگ اسلام با آن كه در جوانى به خزان گراييد، در همان دوران كوتاه، درس هاى فراوانى براى پيروان حضرتش به جا گذاشت. يكى از اين آموزه ها كه سراسر عمر پربركت فاطمه مرضيه (سلام الله عليها) يكصدا و همسو آن را فرياد مى كرد، «اهتمام و جديت نسبت به دين» بوده است.

مظلوميت با همه بخش هاى زندگى صديقه طاهره پيوند خورد، به ويژه حوادث دوران پس از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كه همچو تندبادى بر آن «ياس نبى» وزيد و منجر به شهادت دردناك و غم آور آن «ريحانه رسول» گرديد، اما همين مظلوميت هاى پيوسته نيز همگى يك جهت را نشان مى دهد و آن «سوى دين دارى و پايدارى به پاى دين اصيل» است.

- ولادت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) با انزواى مادربزرگوارش ازسوى زنان قريش همراه شد. آنان به دليل ازدواج حضرت خديجه (سلام الله عليها) با پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) با وى قطع رابطه كردند و حاضر نشدند در لحظات دشوار وضع حمل به يارى او بشتابند. بدين شكل زهراى اطهر (سلام الله عليها) در فضايى آكنده از مظلوميت متولد شد. اما پيام اين مظلوميت چيزى نبود جز «دفاع از دين خدا و حمايت از رسول خدا محمد (صلي الله عليه و آله)»

- كودكى فاطمه مرضيه (سلام الله عليها) با دوره نخست تبليغ دين در مكه توأم گرديد. مشاهده پدر كه به ضرب سنگباران زخمى شده يا شكمبه شتر بر سر و روى مباركش ريخته اند، بخشى از سهم كودكى فاطمه (سلام الله عليها) در رسالت دشوار رسول خدا محمد (صلي الله عليه و آله) بود.

اوج اين سختى، در سه سال محاصره در شعب ابى طالب عليه السلام به وقوع پيوست. تلخ كامى هايى كه با مرگ مادر عزيزش، تلخ تر شد. پيام اين دوران نيز در پاسخ نبى اكرم (صلي الله عليه و آله) به وعده هاى فريبنده سران مكه جلوه مى نمود كه فرمود: «اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قراردهيد تا امر رسالت الهى را وانهم، چنين نخواهم كرد.» و اين درس بزرگ استقامت در دين بود.

- آغاز نوجوانى آن حضرت در مدينه با جنگ هاى پى درپى عليه مسلمانان همراه شد. عروس خانه اميرالمؤمنين عليه السلام در غياب همسر خود كه سردار بى بديل سپاه اسلام بود، بارسنگين كارهاى خانه و رسيدگى به فرزندان خردسال را به دوش مى كشيد. داستان دستان زهراى مرضيه (سلام الله عليها) كه از چرخاندن آسياب سنگى زخم شده بود و چادر وصله دار حضرتش كه سلمان را به گريه انداخت، همچنين ماجراى شبهاى خانه على عليه السلام كه فرزندان كوچكش گرسنه سر بر بالين مى گذاشتند، گوشه هايى از درد و رنج نوعروس آسمانى اسلام است كه همگى به پاى نهال نورس اسلام و براى جان گرفتن درخت رسالت بود.

ادامه نوشته

تناسب

تناسب
كلمات كليدي : هماهنگي، مراعات¬النظير، وحدت، بر ضد هم، همجنس، ملازمت، پيشي، موضوعات مختلف، عمدا، بلاغت، ادبيات فارسي
تناسب وجود نوعی نظم و توافق و هماهنگی است میان چند چیز. انسان از هر نوع نظم و تناسب لذّت می­برد و بر عکس، پراکندگی و ناهماهنگی را خوش نمی­دارد، به همین دلیل است که ذهن انسان پیوسته در پی یافتن و ایجاد رابطه و نسبت و هماهنگی میان پدیده­هاست.
به گفته­ی "اریک نیوتن" «شکی نیست که اگر مغز انسان عطشی دارد، آن عطش برای درک حقایق و ایجاد رابطه میان آنهاست»؛ ذهن انسان پیوسته در تلاش یافتن رابطه و تناسب میان پدیده­هاست، میان همه چیز حتی میان پشه و فیل ، نور و ظلمت، ماسه و کوه؛ به هر حال تناسب، وحدتی میان اجزاء پراکنده ایجاد یا دریافت می­کند. به­عبارت دیگر تناسب، کثرت و تفرق را به وحدت می­رساند. [1]
تناسب شامل چند موضوع می­شود؛ از جمله: تضاد، مقابله، مراعات­النظیر، تبادر، توجیه و افتنان:

1)
طباق(مطابقه یا تضاد): در لغت به معنای آن است که دو چیز، بر روی هم یا با هم آورده ­شود، و در اصطلاح آوردن دو کلمه است که از نظر معنا یا کاربرد ضد هم یا بر خلاف هم باشند یا، کاربرد ضد هم یا برخلاف هم داشته باشند، مانند: شب و روز ، رنج و شادی ، گل و خار، وصل و هجران.
مانند این دو بیت از سعدی:
جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

در این بیت کلمات دشمن و دوست، گل و خار، غم و شادی، تضاد هستند.
و:
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
گر ز دست جور عشق تو دادی طلبیم

که در این بیت کلمات، جور و داد، به معنای ظلم و عدل تضاد هستند.[2]


2)
مقابله: مقابله نوعی از صنعت طباق و تضاد است به این قرار که همه یا اکثر کلمات، دو قرینه­ی نظم یا نثر را ضد یکدیگر بیاورند؛ مانند:
بی تو گر در جنّتم ناخوش شراب سلسبیل
با تو گر در دوزخم خرم هوای زمهریر

در اینجا کلمات جنت(بهشت) و ناخوش، و از سویی دیگر دوزخ با خرم دو قرینه هستند که بر ضد هم آمده­اند.[3]

3)
مراعات­النظیر(متناسب): در لغت نگه­داشتن تناسب و مشابهت­هاست. صنعت تناسب که به آن مراعات­النظیر، توفیق، مؤاخات و ائتلاف هم می­گویند، و در اصطلاح آن است که دو یا چند لفظ را که معنای آنها با هم متناسب است، در سخن نزدیک به هم بیاورند. متناسب بودن دو معنا با یکدیگر به این معنی است که معناها همجنس باشند؛ مانند انواع گل­ها، رنگ­ها، جواهرات، حیوانات، کرات آسمانی و یا اجزاء یک کل باشند؛ مانند: دست و پا، چشم و گوش، لب و دندان، و یا میان آنها ملازمت باشد؛ مانند: شمع و پروانه، تیر و کمان، چشم و نرگس، لیلی و مجنون.[4]
به بیان دیگر مراعات­النظیر، آوردن دو یا چند کلمه است که با هم مناسبتی داشته باشند، مراعات­النظیر متداول­ترین صنعت بدیعی در شعر فارسی است و این صنعت را در اغلب ابیات شعر شاعران ایران می­توان دید.[5]
به هر تقدیر از آنجا که روح اثر هنری بر تناسب و تقارن استوار است، دریافت درست مراعات­النظیر در آرایش سخن اهمیت و ارزش ویژه­ای دارد. تقریبا تمامی آثار درجه­ی اول جهانی و ایرانی از مراعات­النظیر(به معنای عام و خاص آن) بسیار بهره می­گیرند:
خجسته روز کسی کز درش تو باز آیی
که بامداد به روی تو خال میمون است

میان واژه­های خجسته، خال، میمون، بامداد، صنعت مراعات­النظیر است.

باد بوی سمن آورد و گل و سنبل و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار

میان کلمات سمن و بید از یک سو و از سوی دیگر میان کلمات دکان و عطار مراعات­النظیر است.[6]

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته­ی خویش آمد و هنگام درو
میان کلمات مزرعه­، داس، کشته و درو از یک سو و از سویی دیگر در میان کلمات فلک و ماه مراعات­النظیر است.

اما مراعات­النظیر در نثر فارسی مانند این سخن از سعدی:
«
شبی در بیابان مکه از بی­خوابی، پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار
در این جمله در میان کلمات، پای، سر و دست مراعات­النظیر است.

نکته: گفته شده است، دو طرف تناسب چنانچه در آغاز و انجام جمله یا مصراع یا بیت قرار گیرند، به آن تناسب، تناسب­الأطراف می­گویند. مانند این شعر سعدی:
سیاه زنگی هرگز شود سپید به آب؟
سپید رومی هرگز شود سیاه به دود؟[7]

4)
تبادر: در لغت مصدر باب تفاعل است، به معنای پیشی ­گرفتن و شتافتن. در زبان عربی می­گویند: تبادره او تبادر الیه «پیش­تاخت و شتافت به سوی آن.» اسم فاعل آن در فارسی بیش از بقیه ساخت­ها کاربرد دارد و عموما می­گویند به ذهنم متبادر شد یعنی(ناگهان) وارد شد و از چیزی دیگر بدان رانده شد. در اصطلاح بدیعی هم تقریبا به همان معناست. با این تفاوت که با خواندن کلمه­ای، کلمه­ای دیگر به خاطر آید؛ مانند :
«
صبح­ها پنیرک بخوریم» در این جمله پنیرک اسم گیاهی است، ولی پنیر را که معمولا صبح­ها می­خورند به خاطر می­آورد.
و مانند این بیت از حافظ :
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

5)
توجیه: در لغت آوردن وجوهی تازه برای سخن است، و مصدر باب تفعیل؛ اما در اصطلاح، گفتن سخنی است که دو شکل معنایی متفاوت باشد، یعنی یک جمله دو معنا را به ذهن متبادر کند. توجیه در واقع نوعی تبادر در جمله است، چنان که تبادر محض، در کلمات بوده.[8]
توجیه، در برخی از موارد به ایهام و کنایه نیز برخورد می­کند اما با آن دو تفاوت­هایی دارد. توجیه را محتمل­الضدین نیز گفته­اند، یعنی سخنی که یک روی آن مدحی و ستایشی است و روی دیگرش ذمّی و نکوهشی است. توجیه از یک سو می­تواند سخنی باشد که از آن دو گونه دریافت داشت و هم سخنی که دو لایه معنایی(نکوهشی، ستایشی) داشته باشد چه این دو معنای دو گانه دارد.9
مانند این شعر از ادیب الممالک:
ز گلپایگان رفت مردی به اردو
که قاضی شود، صدر راضی نمی­شد
خری داد و بستد به رشوت قضا را
اگر خر نمی­بود قاضی نمی­شد

در این بیت از یک طرف حرفه­ی قاضی را مطرح می­کند که شخص قاضی باید از هر لحاظ پاک و نیکو سرشت باشد و از طرف دیگر هم رشوه­دادن را ذکر می­کند که این دو موضوع با هم در تضاد هستند.9
6)
افتنان: در لغت به معنای آراستن و سخنان گوناگون آوردن است و در مصدر باب افتعال، و در اصطلاح، راندن سخن به گونه­ای است که در یک واحد ادبی یا شعری موضوع­های مختلف و متفاوت آورده می­شود. به­ عبارت دیگر؛ در یک قطعه شعر مثلا از دو یا چند موضوع سخن آورده شود، البته از سر عمد و اراده و برای منظوری خاص، نه بر اثر پراکندگی ذهن. مثلا در وقتی که پدری مرده و پسری جانشین او شده باید سخن را به گونه­ای بیاوریم که هم تسلیت باشد و هم تهنیت باشد برای جلوس.9
برای مثال:
پادشاهی گذشت خوب نژاد
پادشاهی نشست فرخ زاد
زان گذشته جهانیان غمگین
زین نشسته زمانیان دلشاد
و در روزگار ما مثلا برکناری رئیسی و آمدن رئیس تازه در مراسم معارفه این صنعت در سخن گفتن بکار می­آید. افتنان، استادی و مهارت بسیار می­خواهد چه باید سخن را بسیار نازک و ظریف آورد که هر دو سوی ماجرا نرنجند و بمانند و احیانا بهره و لذت ببرند. برای نمونه:

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت [9]



درس هفتم ادبیات سوم راهنمایی

درس هفتم
تاريخ : چهارشنبه

     بامدادی که تفاوت نکند لیل ونهار

                           خوش بود دامن صحراو تماشای بهار

  دانش های ادبی:

  قالب شعر : قصیده

  قافیه: نهار، بهار

  آرایه ی ادبی( جناس) : نهار ،بهار

   آرایه ی ادبی ( تضاد ) : لیل و نهار، بامداد و لیل

  دانش های زبانی:

  لیل : شب

  نهار : روز

  بامداد: صبح زود، قبل از طلوع خورشید

  معنا: اول صبح یک روز بهاری که مدت شب و روز

  مساوی است ،چقدر زیباست که برای تماشای

  بهار به دامن طبیعت برویم.

      آفرینش همه تنبیه خداوند دل است

                            دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

  دانش های ادبی:

  قافیه: اقرار

  آرایه ی ادبی(جناس) : که، به

  آرایه ی ادبی(واج آرایی): حرف (د)

  دانش های زبانی:

  آفرینش: جهان و آفریده های خدا

  تنبیه: آگاه کردن، هوشیار کردن

  اقرار: اعتراف

  خداوند دل: صاحب دل، انسان

  دل نداشتن : کنایه از احساس نداشتن

  معنا: تمام آفریده های خدا برای آگاهی و

  هوشیاری انسان  از وجود حق است و اگر کسی

  این حقیقت( وجود خدا) را انکار کند به راستی که

   بی احساس است و انسان نیست.

     این همه نقش عجب بر در و دیواروجود

                           هر که فکرت نکند ،نقش بود بردیوار

  دانش های ادبی:

  قافیه: دیوار

  آرایه ی ادبی(جناس): هر ،بر، در

    ( آرایه ی ادبی تشبیه): در و دیوار وجود

  (وجود انسان به در و دیوار تشبیه شده است.)

  و انسان بی فکر به نقش روی در و دیوار تشبیه

  شده است.

  آرایه ی ادبی(مراعات نظیر):در، دیوار

  دانش های زبانی:

  فکرت: تفکر ،اندیشه

  فکرت نکنند: نیندیشند

  وجود: هستی

  نقش: نقاشی

  هرکه: هرکسی که

  معنا: با وجوداین همه آفریده های خداوند که

  بسیار عجیب و زیبا هستندهرکس در مورد

  خالق آن اندیشه نکند مانند نقشی بر دیوار

  بی ارزش است.

    کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند

                           نه همه مستمعی فهم کن این اسرار

  دانش های ادبی:

  قافیه : اسرار

  آرایه ی ادبی(مراعات نظیر): کوه، دریا، درختان

  آرایه ی ادبی(تلمیح): بیت به آیه ی ۴۴ از

  سوره ی"  اسراء" اشاره دارد.

  "تُسَبَّحُ لَهُ السَّموات السَّبعُ و الارضُ وَ مَنْ فیهنَّ

   وَ اِن مِن شَیْءٍ اِلّا یُسَبِّحُ بِحَمدِ وَ لکِنِ الا تفقهوُنَ

   تَسبَیحُم اَنَّهُ کانَ حَلیماً غَفوراً"

  ترجمه:  فت آسمان و هرچه در آن است همه

  به ستایش و تنزیه خدا مشغولندو موجودی نیست

  جز آنکه ذکرش تسبیح و ستایش اوست

  و لیکن شما تسبیح آن ها را فهم

  نمی کنید و همانا او بسیار بردبار و آمرزنده است".

  دانش های زبانی:

  تسبیح: خدا را به پاکی یاد کردن، ذکر خدا

 مستمع : شنونده

  اسرار: جمع سر، رازها

 فهم کردن: درک کردن

  معنا: تمام پدیده های خلقت و موجودات جهان

  در حال عبادت خداوند هستند ولیکن هر شنونده ای

  این راز را نمی تواند بفهمد.(تنها انسانهای آگاه این

 رازهارا میدانند و درک می کنند)

     خبرت هست که مرغان سحر می گویند

                           آخرای خفته،سرازخواب جهالت بردار

  دانش های ادبی:

  قافیه: بردار

  آرایه ی ادبی(جناس): سحر، سر

  آرایه ی ادبی(مراعات نظیر): خفته، خواب، سحر

  آرایه ی ادبی (تشبیه): خواب جهالت

   (جهل و نادانی به خواب تشبیه 

   شده است. جهالت:مشبه،  خواب :مشبه به)

  کنایه: مصراع دوم کنایه از آگاهی

  دانش های زبانی:

  مرغان: پرندگان

  خفته: خوابیده

  جهالت : نادانی

 مرغ سحر: نوعی پرنده که صدایی شبیه به

  (هو هو)دارد.

  معنا: آیا آگاه هستی که مرغ سحر چه می گوید؟

  آواز مرغ سحر این نکته را گوشزد می کند که ای

   غافل و نا آگاه از خواب غفلت بیدار شو.

  بیشتر بدانیم:

  (سعدی در جای دیگر می فرماید:

   گفتم این شرط آدمیت نیست

                        مرغ تسبیح گوی و ماخاموش)

   تاکی آخر چو بنفشه سر غفلت درپیش

                      حیف باشد که تو در خواب و نرگس بیدار

  دانش های ادبی:

  قافیه: بیدار

   آرایه ی ادبی(تشبیه):  انسان نا آگاه و غافل به

  بنفشه تشبیه شده است.

   (تو:مشبه و بنفشه: مشبه به)

  آرایه ی ادبی (مراعات نظیر): بنفشه،نرگس

  آرایه ی ادبی(جناس): سر،در ـ چو،تو ــ کی،که

  آرایه ی ادبی(تضاد) : خواب، بیدار

  دانش های زبانی:

  بنفشه: نام گلی که معمولا در ادبیات فارسی

  نماد گیسوی معشوق است.درشعر سعدی به

  علت افتادگی این گل،نماد انسان غافل از یاد

  خداست.

  نرگس: نام گلی که در ادبیات فارسی نماد چشم   

  معشوق است.

  حیف: افسوس،دریغ

  چو: مانند

  معنا: ای انسان ناغافل تا کی می خواهی

   (مانند گل بنفشه) غافل و نا آگاه باشی، در حالیکه

  تمام موجودات(مانند گل نرگس)بیدار هستندو

   یاد خدامی کنند؟

     که تواند که دهد میوه ی الوان از چوب؟

                      یا که داند برآرد گل صدبرگ از خار؟

  دانش های ادبی:

  قافیه : خار

  آرایه ی ادبی(تضاد): گل، خار

  آرایه ی ادبی( جناس): تواند، داند

  آرایه ی ادبی( استفهام انکاری):بیت استفهام

  انکاری است یعنی شاعر سوالی میکندکه جواب

   آن کاملاً مشخص است امابرای تأکید سخن خود

  چنین سوالی را می کند.

  دانش زبانی:

  الوان: رنگارنگ

  خار: تیغ

  چوب: مجازاً درخت

  معنا: چه کسی می تواند از چوب درخت میوه های

  رنگارنگ بوجود آورد؟یا چه کسی می تواند در کنار

  خار گل را برویاند؟

  عقل حیران شود از خوشه ی زرین عنب

                     فهم ،عاجز شود از حُقّه ی یاقوت انار

  دانش های ادبی:

  قافیه: انار

   آرایه ی ادبی(مراعات نظیر): عنب، انار

   آرایه ی ادبی(تشبیه): حقه ی یاقوت انار

 (انار و دانه های انار به یک کیسه ی پر از مروارید

  تشبیه شده است.)

  دانش های زبانی:

  حیران: سرگشته،سرگردان

  زرین: طلایی

  عنب: انگور(واژه ای عربی)

  عاجز: ناتوان

  حُقّه: کیسه ی کوچکی که در آن جواهر یا اشیاء

  با ارزش را نگهداری میکنند.

  یاقوت: جواهری سرخ رنگ

  معنا : عقل انسان از خوشه های طلایی انگور

  و زیبایی آن در تعجب است و گویی فهم انسان

  از درک نظم دانه های انار و سرخی آن عاجز

   است. 

     پاکی و بی عیب خدایی که به تقدیر عزیز

                       ماه و خورشید مسخّرکندولیل ونهار

  دانش های ادبی:

  قافیه: نهار

  آرایه ی ادبی(تضاد): لیل، نهار

  آرایه ی ادبی(مراعات نظیر): ماه، خورشید، لیل،

   نهار

   دانش های زبانی:

  پاک و بی عیب خدایی: (موصوف و صفت)

  مسخّر : رام، مطیع

  تقدیر: خواست و اراده ی خداوند

  معنا: خداوندپاک و منزه با اراده و خواست خود

   ماه و خورشید و شب و روز (تمام هستی) را

   مطیع خود آفریده است.

      تاقیامت سخن اندر کرم و رحمت او

                         همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار

  دانش های ادبی:

  قافیه: هزار

 دانش های زبانی:

  قیامت: رستاخیز

  کرم: بخشندگی، بزرگواری

  رحمت: مهربانی، شفقت ورزیدن

  هزار: منظور تعداد زیاد

  معنا: اگرتاروز قیامت تمام مردم جهان، از

  بخشندگی خداوند بگویندنمی توانند که یک لطف

   از هزاران لطف او رابگویند.  

      نعمتت بار خدایا زعدد بیرون است

                         شکر اِنعام تو هرگز نکند شکرگزار

  دانش های ادبی:

  قافیه: شکر گزار

  آرایه ی ادبی( مراعات نظیر) :نعمت،شکر،

  شکر گزار ، اِنعام

  آرایه ی ادبی(کنایه): ز عددبیرون است کنایه از

  بسیار

 دانش های زبانی:

  اِنعام: نعمت دادن،بخشش

  ز عدد بیرون است: نمی توان آنرا شمارش کرد

  معنا: خدایا نعمت های تو قابل شمارش نیست

  و شکرگزارن نمی توانند هرگز شکر نعمت های تو

  را به جابیاورند.

  سعدیا!راست رُوان گوی سعادت بردند

                     راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار

                                                         (سعدی)

  دانش های ادبی:

  قافیه: رفتار

  آرایه ی ادبی( تشبیه): گوی سعادت، سعادت به

  گوی تشبیه شده است،که راست رُوان می برند.

 (سعادت : مشبه و گوی: مشبه به)

  آرایه ی ادبی(تضاد): راست رُوان، کج رفتار

   آرایه ی ادبی (جناس): سعدی،سعادت ـ که،به ـ

   کن، که

    آرایه ی ادبی(کنایه): مصراع اول کنایه از پیروز و

  موفق شدن است.

  دانش های زبانی:

  راست رُوان: درست کاران

  (واژه ی مرکب: راست+ رُو+ ان)

  گوی: گردی، در بازی چوگان از آن استفاده

   می کردند.

  سعادت: خوش بختی

  معنا: ای سعدی، سعادت را انسان های با خرد

  و درست کار به دست می آورند،پس تو هم

  سعی کن انسان درستکاری باشی،چراکه

   انسانهای نادرست هرگزبه هدف خودنمیرسن

ریشه ی نام ایران

ایران یعنی سرزمین نژادگان ( نجیبان )

واژهٔ ایران در فارسی باستان «آئیریانا» و در فارسی میانه به شکل «اِران»  بوده، و به معنای «سرزمین مردمان نژاده و نجیب » است. کردها هنوز ایران را با همان نام کهن «اِران» تلفظ می کنند.

واژهٔ «آریا» در زبان‌های اوستایی، فارسی باستان و سنسکریت به ترتیب به شکل‌های «اَیریَه» ، «آریَه» و «آریه»  به کار رفته‌است. همچنین در زبان سانسکریت «اَریَه»  به معنی سَروَر و مهتر و  «آریاکَه»  به معنی مَردِ شایستهٔ بزرگداشت است و آریایی به‌ زبان اوستایی «اَئیریان» و به زبان پهلوی و فارسی دری «ایر» خوانده می‌شود . ایر یعنی «نجیب» و جمع آن «ایران» به ‌معنی «نجیبان»  است. این واژه در اوستا به گونه« ایران ویج » نیز آمده است .

نام ایران به معنی «سرزمین نجیبان» است و مدت‌ها پیش از اسلام نیز نام بومی آن نیز ایران، اِران، یا ایرانشهر بود.

از ۶۰۰ سال پیش از میلاد تا ۱۳۱۴ (۱۹۳۵) در میان اروپاییان با نام «پرشیا» که همان «پارس » در دوره هخامنشی است شناخته می‌شد که در سال ۱۳۱۴ در شرف تأسیس لیگ ملل با درخواست رسمی رضاشاه پهلوی همان نام بومی کشور (ایران) در عرصهٔ جهانی به کار رفت . نام «پرشیا» همچنان برابر نام ایران است و در زبان‌های اروپایی به دلیل سابقه تاریخی - فرهنگی‌اش کاربرد دارد ، امّا در اخبار و نامه نگاریهای میان کشورها بیشتر نام ایران به کار برده می‌شود.

از نگاه ریشه شناسی » ایر » به معنای نجیب یا نژاده  و « ان » پسوند نسبت است . پس ایران یعنی « سرزمین نژادگان » ، سرزمین نجیبان » . می توان « ان » را نشانه جمع دانست که نتیجه همان می شود و ایران به معنی « سرزمین نجیبان »است .


ادامه مطلب

لطیفه

یک روز یه ترکه ...
اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش
و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو،
برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم

یه روز یه رشتیه ...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.

یه روز یه لره ...
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود
و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد

یه روز یه قزوینی یه ...
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد

یه روز ما همه با هم بودیم ...،
فارس و آذري و كرد و گيلك و مازني و لر و بلوچ و عرب و تركمن و قشقايي و ...

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند ... ؛

لطیفه

یک روز یه ترکه ...
اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش
و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو،
برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم

یه روز یه رشتیه ...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.

یه روز یه لره ...
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود
و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد

یه روز یه قزوینی یه ...
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد

یه روز ما همه با هم بودیم ...،
فارس و آذري و كرد و گيلك و مازني و لر و بلوچ و عرب و تركمن و قشقايي و ...

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند ... ؛

درمحرم (از ملک الشعرای بهار)

                      
ادامه نوشته

آب می شود از (فروغ فرخزاد)

                    
ادامه نوشته

خداوند هر آنچه بخواهی به تو خواهد داد

                    
ادامه نوشته

مهتاب از رهی معیری

                                             
ادامه نوشته